هنوز داشت با ناخن روی میز میکشید. رویِ صندلیِ کنارِ پنجره نشسته بود. خورشید داشت غروب میکرد، رگههای نارنجیِ نور، روی میز میافتاد، محسن به انعکاسِ نور بر قرصهایی که روی میز چیده شده بود، نگاه میکرد و همچنان ناخنش را روی میز میکشید. نیّره در چندقدمیِ او، رویِ مبل لم داده بود، و سرانگشتِ سفید و استخوانیِ سبابهاش را در سینیِ نخودْ به دنبال سنگریزهها میچرخاند، گاهی اوقات هم به دستِ محسن، و چهرهاش نگاه میکرد، موهایش بلند بود و دَرهَم، چسبِ زخمی روی پیشانیاش بود، و یک پانسمانِ کرمیِ بزرگ رویِ گلو و گردنش. نیّره چشمش را چرخاند به سمت پردهها. گوشهٔ اتاق، دقیقاً کنارِ پردههایِ طلایی، یک گیتار به دیوار تکیه زده بود. محسن نیمخیز شد، پنجره را باز کرد، سرفهای نصفهونیمه کرد.
- باز نکن، بَده.
محسن دستش را در هوا به نشانهٔ عصبانیت تکان داد، و باز سرفه کرد.
- کلهشقی نکن.
محسن بریدههای چوب را در پوست انگشت چپش، دقیقاً زیر ناخنِ سبابه، احساس میکرد. با همان انگشت، پانسمانِ گلویش را لمس کرد.
- نکن محسن.
محسن نگاهش را از بیرون برگرداند و به نیّره نگاه کرد. موهایِ خرماییاش پخش شده بود رویِ شانههایش، و مردمکهایِ سبزآبیاش میلرزید، محسن خودش را به خاطر آورد که گیتار را بغل میکرد، میانِ نورهایی که در چشمانش میافتادْ انگشتانِ دستِ چپش را میلغزاند رویِ سیمها، و میخواند، "آسمانِ چشمِ او، آئینهٔ کیست؟"، و همیشه نیّره را مجسم میکرد. دوباره دست برد به پانسمانش. آرامْ سعی میکرد همان تکه را تکرار کند، دستهایش را مشت میکرد و باز میکرد و روی میز فشار میآورد و دوباره سعی میکرد بخواند، اما صدایش شنیده نمیشد. نیّره لبهایش نیمباز شده بود و انگار میخواست به محسن چیزی بگوید که گوشیاش زنگ خورد.
- صدات کم میاد، الو. نه، کمرش رو دوختم. بله، ۳۵.
گوشی را که قطع کردْ نگاه انداخت به محسن. محسن سرش پایین بود. کمی که گذشت، نیّره نخودها را پاک کرده بود، جوشانده بود، آبنخود را در لیوان ریخته بود، و در یک سینیْ پیشِ محسن گذاشته بود.
- بخور، خوبه.
محسن لیوان را برداشت، آرام آرام نوشید، و هرچندلحظهیکبار پانسمانِ گلویش را لمس کرد. آبنخود که تمام شد، خردههای نخود را کنارِ پنجره ریخت، و سعی کرد صدایش را صاف کند، چند بار سرفه کرد، با زحمت، با صدایی خشدار و آزاردهنده گفت :نمیتونم، دیگه نمیتونم». نیّره سرِ محسن را در بغل گرفت، و صدایِ گنجشکهایی که کنارِ پنجره آمده بودندْ اتاق را پر کرد.